زن جوانی که از خیابانخوابی خسته شده بود، با رفتن به کلانتری و بیان سرگذشت تلخ خود، از پلیس برای راضی کردن شوهرش و بازگشت به خانه کمک خواست.
زن ۲۶ ساله در حالی که به شدت اشک میریخت و فریاد میزد «به خدا پشیمانم» درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: هیچگاه طعم مهر پدری را نچشیدم چراکه هر وقت سراغ پدرم را میگرفتم، مادرم با خشم از مرگ نفرتانگیز او سخن میگفت و مدام بر حیرت و تعجب من میافزود تا اینکه بالاخره فهمیدم مادر معتادم برای مدت کوتاهی به عقد موقت مردی هوسران درآمده است و او نیز بعد از تولدم حاضر نشده با مادرم زیر یک سقف زندگی کند، به همین خاطر ناپدریام بعد از ازدواج با مادرم برای من شناسنامه گرفته بود تا بتوانم به مدرسه بروم.
من در حالی با کمک خالهام تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم که مادرم همواره از من به عنوان پوششی برای حمل مواد مخدر استفاده میکرد تا ماموران انتظامی به او مشکوک نشوند. با وجود این، روزی با یک محموله سنگین مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد. مرا هم با دستور قاضی به اداره بهزیستی تحویل دادند و سرنوشتم به گونهای دیگر رقم خورد.
مدتی بعد ناپدریام که برایم شناسنامه گرفته بود به سراغم آمد و مرا از بهزیستی تحویل گرفت. حالا به عنوان یک خدمتکار در پاتوق او کار میکردم چراکه منزل ناپدریام محل رفت وآمد معتادان و سارقان حرفهای بود. آن زمان ۱۰ سال بیشتر نداشتم، اما مانند یک زن خانهدار آشپزی میکردم و برای آنها مواد مخدر میخریدم. چند بار برخی از افرادی که به آن پاتوق میآمدند تلاش کردند به من تعرض کنند، ولی در همان سن کودکی مقابل این افراد هوسران ایستادم و با فحاشی و توهین آنها را تهدید کردم.
بالاخره چند سال بعد، در حالی که آرزوهای بزرگی را در سر میپروراندم، ناگهان مادرم مشمول عفو و رافت اسلامی شد و از زندان بیرون آمد. گویی با ترک اعتیاد کمی از نظر عاطفی هم بهتر شده بود. در این شرایط مردی ۳۵ ساله به خواستگاریم آمد و با من ازدواج کرد.
هنوز چهاردهمین بهار زندگیام را میگذراندم و عاشق گوشی تلفن هوشمند بودم. هاشم نیز بلافاصله یک دستگاه گوشی تلفن برایم خرید. آنقدر خوشحال شدم که گویی دنیا را به من بخشیدهاند، به همین دلیل خیلی به همسرم علاقهمند شدم و بدون برگزاری جشن عروسی و جهیزیه به خانه بخت رفتم، ولی شوهرم نیز معتاد بود و تنها یک سال بعد از ازدواج او را هم دستگیر کردند و به تحمل ۲۰ سال زندان محکوم شد.
در این وضعیت از هاشم طلاق گرفتم و به خانه ناپدریم بازگشتم. هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که هنگام پرسهزنی در فضای مجازی با مردی ۴۰ ساله آشنا شدم. فیروز اعتیاد نداشت، اما در یک سانحه رانندگی به خاطر آسیب نخاعی حس پاهایش را از دست داده بود. وقتی به او علاقهمند شدم از تنکابن به مشهد آمدم و با فیروز ازدواج کردم. او خانوادهای بسیار مهربان داشت و با پول دیهاش خانهای در حاشیه شهر خریده بود و با خودرو پرایدی که داشت مسافرکشی میکرد. یک سال بعد صاحب پسری زیبا شدم و در حالی رنگ خوشبختی را میدیدم که ناگهان بر اثر خامی و نادانی دوباره به پرسهزنی در فضای مجازی پرداختم.
این بار با پسری آشنا شدم که خودش را همسن و سال من معرفی میکرد و مدعی بود مجردی در تهران زندگی میکند. خیلی زود فریب نیرنگبازیهای فضای مجازی را خوردم و با اصرار از فیروز طلاق گرفتم تا با رامبد ازدواج کنم، اما وقتی به تهران رسیدم، تازه متوجه شدم او با همسر و فرزندانش در یک کانکس و اطراف یکی از شهرکهای حاشیه تهران زندگی میکند و از راه سرقت روزگارش را میگذراند.
حالا که به اشتباه خودم پی برده بودم، زیر پلها میخوابیدم و اشک ندامت میریختم، اما روی بازگشت به مشهد را نداشتم. بالاخره مدتی بعد تصمیم گرفتم نزد فیروز بازگردم و از او بخواهم که مرا ببخشد، ولی او مرا از خود راند و مرا زنی هوسران خواند که به درد زندگی با نمیخورم. اما من دیگر مسیر درست زندگی را پیدا کردهام و خوب میدانم که چه اشتباه وحشتناکی مرتکب شدهام.
با دستور سرهنگ جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد مشهد) بررسیهای مشاورهای در دایره مددکاری اجتماعی با دعوت از فیروز در حالی آغاز شد که او با شرایطی پذیرفت به زندگی مشترک سابق خود بازگردد تا فرزند او نیز از مهر مادری بینصیب نماند.